جدول جو
جدول جو

معنی خیل تاختن - جستجوی لغت در جدول جو

خیل تاختن
(بَ / بِ دَ / دِ شُ دَ)
اسب تاختن. میدانداری کردن:
من از فراق تو بیچاره سیل می بارم
مثال ابر بهاری تو خیل می تازی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ / بِ زَ دَ)
خیال پروریدن. خیال پختن. اندیشه و توهم کردن. خیال کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عرق سرازیر شدن. عرق بسیار از آدمی جاری شدن:
ز بس خوی کز سر و رویش همی تاخت
تنش گفتی ز تاب خشم بگداخت.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بجلو تاختن. برابر رفتن بشتاب. تاختن قبل از دیگران
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
جنگ کردن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو دید او گرفت آرزو ساختن
که من با تو آیم به کین تاختن.
اسدی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ تَ)
خر دوانیدن. خر را با دویدن بحرکت درآوردن:
چه تازی خر به پیش تازی اسپان
گرفتاری بجهل اندر، گرفتار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش تاختن
تصویر پیش تاختن
تاختن قبل از دیگران
فرهنگ لغت هوشیار